محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

محمد امین گل پسر مامان و بابا

ورزش

پنج شنبه با گل پسرم آبجی ثنا رو بردیم کلاس بدمینتون .تا تموم شدن کلاس آبجی جون رفتیم پارک. گل پسرمون هم طبق معمول یک پیشی پیدا کرد و بدو که بدو دنبال گربه.... گربه دیگه خسته شده ولی محمدامین همچنان سرحال و آماده..... بقیه عکسها رو در ادامه مطلب ببینید.....       پیشی خسته شدی خوب حالا بیا یه عکس دو تایی بندازیم....... ورزش هم کردیم........   وای چقدر سخته......... ...
26 اسفند 1391

ورزش

پنج شنبه با گل پسرم آبجی ثنا روبردیم کلاس بدمینتون .تا تموم شدن کلاس آبجی جون رفتیم پارک. گل پسرمون هم طبق معمول یک پیشی پیدا کرد و بدو که بدو دنبال گربه.... گربه دیگه خسته شده ولی محمدامین همچنان سرحال و آماده..... بقیه عکسها رو در ادامه مطلب ببینید..... پیشی خسته شدی خوب حالا بیا یه عکس دو تایی بندازیم....... ورزش هم کردیم........ وای چقدر سخته......... ...
26 اسفند 1391

جشن نوروز

دیروز از طرف مهد کودک مراسم جشنی به خاطر نوروز با حضور عمو فیروز برای بچه ها گرفتند گل پسرمون خیلی بهش خوش گذشته بود ازشون عکس هم گرفته بودند که بعدا براتون میذارم کادو هم داده بودند که عکس اونها رو براتون میذارم. ...
17 اسفند 1391

جشن نوروز

دیروز از طرف مهد کودک مراسم جشنی به خاطرنوروز با حضور عمو فیروز برای بچه ها گرفتند گل پسرمون خیلی بهش خوش گذشته بود ازشون عکس هم گرفته بودند که بعدا براتون میذارم کادو هم داده بودند که عکس اونها رو براتون میذارم. ...
17 اسفند 1391

جشنواره قصه گویی

امروز سومین روز است که جشنواره قصه گویی در شهر ما برگزار می شود من و بابایی هم تصمیم گرفتیم گل پسر و با خواهرش به این جشنواره ببریم . گل پسرمون از وقتی وارد مجتمع شدیم به همه سالنهای اونجا سرک کشید و یکجا بند نبود بعدش هم کلی خوردنی با بابایی رفتند و خریدند و مشغول خوردن اونها شد ولی آبجی ثنا به قصه ها خوب گوش کرد و لذت برد...... اینهم گل پسرمون کنار روباه قصه " زاغ و روباه"   بقیه عکسها رو در ادامه مطلب ببینید     اینجا گل پسرمون دنبال دستهای عروسک دارا بود تا باهاش دست بده و عکس بندازه   ...
1 اسفند 1391

شیطونک

دیشب وقتی از جشنواره قصه گویی برگشتیم گل پسرمون پسر کوچیکه همسایمون (احسان ) و آورد و باهاش بازی کرد. حدود 9 شب بود که بردم بچه رو تحویل بدم محمد امین هم باهاش رفت بعد از یک ربع برگشت خونه حدود نیم ساعت بعد تلفن خونه زنگ زد همسایه بغلی مامان احسان بود، مثل اینکه محمد امین موقع برگشتن به خونه دیده که کلید در خونه همسایه رو در است و در خونه رو از بیرون قفل کرده و همسایمون توی خونه محبوس شده وااااااااااای ....... هم تعجب کردیم و هم شرمنده بعدش هم به اینکار گل پسرمون کلی خندیدیم ...
1 اسفند 1391

جشنواره قصه گویی

امروز سومین روز است که جشنواره قصه گویی در شهر ما برگزار می شود من و بابایی هم تصمیم گرفتیم گل پسر و با خواهرش به این جشنواره ببریم . گل پسرمون از وقتی وارد مجتمع شدیم به همه سالنهای اونجا سرک کشید و یکجا بند نبود بعدش هم کلی خوردنی با بابایی رفتند و خریدند و مشغول خوردن اونها شد ولی آبجی ثنا به قصه ها خوب گوش کرد و لذت برد...... اینهم گل پسرمون کنار روباه قصه " زاغ و روباه" بقیه عکسها رو در ادامه مطلب ببینید اینجا گل پسرمون دنبال دستهای عروسک دارا بود تا باهاش دست بده و عکس بندازه ...
1 اسفند 1391

شیطونک

دیشب وقتی از جشنواره قصه گویی برگشتیم گل پسرمون پسر کوچیکه همسایمون (احسان ) و آورد و باهاش بازی کرد. حدود 9 شب بود که بردم بچه رو تحویل بدم محمد امین هم باهاش رفت بعد از یک ربع برگشت خونه حدود نیم ساعت بعد تلفن خونه زنگ زد همسایه بغلی مامان احسان بود، مثل اینکه محمد امین موقع برگشتن به خونه دیده که کلید در خونه همسایه رو در است و در خونه رو از بیرون قفل کرده و همسایمون توی خونه محبوس شده وااااااااااای ....... هم تعجب کردیم و هم شرمنده بعدش هم به اینکار گل پسرمون کلی خندیدیم ...
1 اسفند 1391
1